خانه / زندگینامه شهدا / شهید علی اکبر افضل

شهید علی اکبر افضل

جهادگر شهید
علی اکبر افضل
فرزند عباس

در سال ۱۳۳۸ در شهرستان اقلید فرزندی پا به عرصه وجود نهاد،تحصیلات خود را تا مقطع سوم نظری ادامه داد،با اوج گیری انقلاب اسلامی خود را وقف اهداف والای اسلام ناب محمدی(ص)و بزرگ معمار انقلاب حضرت امام خمینی(ره)نمود و با شروع جنگ سراسر نفرت وکینه دشمن زبون به صف رزمندگان اسلام پیوست و با بروز استعداد و رشادت بی نظیر مسئولیت فرمانده گردان به وی محول گردید.فرجام این سردار مجاهد وضو ساختن با خون مطهرش در عملیات بدر منطقه جزایر مجنون به تاریخ ۲۱/۱۲/۶۳ بود.

فرازی از وصیت نامه شهید:
زندگی صحنه مبارزه است زندگی میدان جهاد و شهادت است از این رو برای آرمانی عظیم و به خاطر عقیده و انگیزه ای  مقدس جهاد ومبارزه میکنم،همیشه با دلها وجانهایتان از اسلام دفاع کنید ویار دیگر اسلام باشید،تشیع جنازه ام نیمه شب و با تعداد کمی از دوستان  و آشنایان نزدیک برگزار گردد.

 

download

 

دست نوشته ای از شهید علی اکبر افضل در فراغ دوست

آن چه خواهید خواند، نوشته هایی است از آن سردار شهید که بر سررسید سال ۱۳۶۰، به ثبت رسانده است.

در این متن، شهید افضل، با دوست و همرزمش«محمد تقی زرین کلاه» واگویه می کند. «محمد تقی» به سال ۱۳۵۹، در کردستان، شربت شهادت نوشید.
روحمان با یادشان شاد.

دست نوشته شهید علی اکبر افضل
بسم ا…الرّحمن الرّحیم
پنج ویک چهارم بعداز ظهر روز پنج شنبه ۱۳۶۰ سَر و دلم از چند ساعتی پیش درد می کرد نمی دانم چرا ولی برای این که کم تر درد را حس کنم کتابی که برای مطالعه همراه خود آورده بودم برداشتم و در کنار سنگر روبروی مزدوران آمریکایی نشستم وشروع به خواندن کردم.

داشتم خلاصۀ آن چه را که می خواندم در دفترچه یادداشت کنم که ناگهان در لابلای برگ های دفترچه سه قلب کاغذی سرخ رنگ به چشمانم خورد اندکی به فکر فرو رفتم.

یک باره یادم آمد یک زمانی تو دوست عزیز محمد تقی جان، در یکی از نامه های دوستانه ات این سه قلب سرخ را که درمیان آن ها هاله ای سفید رنگ از ماه است و در میان هرکدامش چیزی نوشته بودی.

برایم فرستاده بودی درآن قلب سرخ آتشی رنگ بزرگ نوشته بودی «دوست در قلب دوست جای دارد» وچه خوب تو پنداشتی که دوست در قلب دوست جای دارد.

و درقلب سرخ آتشی رنگ دیگری نوشته بودی «A.A.A » که منظورت علی اکبر افضل بود و در قلب سرخ آتشی رنگ کوچک نوشته بودی «م/ز» یعنی محمد تقی ز…. اشک از چشمانم جاری شد.
خاطراتم با تو بروی شیارهای باریک مغزم به گردش درآمد.

زبانم بی اختیار گشود وبی اختیار گفت:”آری دوست عزیز چه زود راهت را شناختی و به معبود برحقت الله چه زود پیوستی .ولی من هنوز در این دنیای خاکی و زود گذر مانده ام تا. …………………………………….”
محمدتقی! راستی تاکنون دوستی برایم پیدا نگشته همچون تو، تو که همیشه در زندگی مرا راهنمایی می کردی ،تو که همیشه درسم می دادی ،تو که مرا برادر می نامیدی ،تو که مرا نزدیک ترین دوست به خودت می نامیدی و تو که ……… و تو که ….. و توکه …….
واکنون من در این سنگر خاکی در ۵۰ (پنجاه) کیلومتری آبادان در سرزمین اسلام درکنار اروندرود از این مرز کشور اسلامی حمایت و نگهبانی می کنم.

از چند لحظه پیش این مزدوران از خدا بی خبر با آتش سلاح های سنگین دارند ما را مورد حمله قرار می دهند و هرکدام از گلوله هایشان در ۳۰۰ متری ما با زمین برخورد می کند.
دوستم و برادرم تو را فراموش نخواهم کرد و راهت را ادامه خواهم داد ای شهید زنده ،ای محمد تقی جان و ای شهید زنده برتاریخ.
علی اکبرافضل
۱۷ اردیبهشت .سال ۱۳۶۰

 

تکه های بچّه ها رابر سر سفره من دیدم ام!

 موقعیت آب وهوائی   
هوای جنوب کم کم رو به گرمی می رفت وسرما نفس های آخرش رامی کشید روزها کمی گرم ولی شب ها هنوز سرد بود.

قراربود محل قرارگاه تاکتیکی تیپ پانزده آبی خاکی امام حسن (ع) اهوازدرجزیره مجنون به منظورانجام مرحله سوم عملیات خیبردراسفندماه هزاروسیصدو شصت وسه درادامه عملیات مرحله یک ودوآن درهمان مناطق هورمشخص شود،باجلسات متعددی که بافرماندهی داشتیم،کاملاً از کم وکیف عملیات درجریان قرار گرفتیم.

پاتک دشمن پس از آزادسازی جزیره مجنون
بیش از بیست روز بود که از آغاز عملیات خیبر وآزاد سازی جزیره مجنون گذشته بود دشمن مرتب پاتک می زدتاجزیره راپس بگیرد.ماخودرابرای مرحله سوم،مرحله پایانی عملیات خیبربه منظورتثبیت مناطق آزادشده آماده می کردیم.
شناسائی

به منظور آشنائی فرماندهان تیپ امام حسن (ع)بامنطقه مقررشدیکی دو روز قبل از عملیات تعدادی فرماندهان ازمناطق عملیاتی موردنظربازدیدبعمل آورده وآنجارااز نزدیک ببینند تاشب عملیات در منطقه هور بامشکلی مواجه نشوند.

حدوداًساعت هشت صبح بودکه تعدادسی نفرازفرماندهان تیپ امام حسن (ع)سوار بر چندین فروند قایق شدیم،وحرکت کردیم،حدودساعت یازده بوددرحالی که من آستین های لباسم را تابالای آرنج بالازده بودم و از میان نی زارهای هور عبورمی کردیم یک تکه نی شکسته در ماهیچه دست چپم فرو رفت وخون آمد.

باتوجه به هماهنگی های قبل،حدود ساعت دوازده بود که به یک منطقه خشکی از جزیره رسیدیم ،درآنجا رزمندگان تعدادی چادر برپا کرده بودند،مقررشدپس از خواندن نماز و سرو ناهار از آنجاحرکت وبه مناطق دیگر برویم.

درآن لحظه ای که مسوولین تیپ امام حسن (ع) دربیرون از چادرها درحال اقامه نماز جماعت بودند،و من هم بعلت مجروحیت مختصر و خونریزی دستم نتوانسته بودم وضو بسازم،ودرنمازجماعت شرکت کنم، رفتم یک قوطی تن ماهی و مقداری نان برداشته و ناهارم را خوردم از چادر بیرون آمدم که نماز بچه ها هم تمام شده بود،آنهابه درون چادر رفتند، آنجا هم سفره ای بزرگ پهن شده بود،و کلیه نیروها دور هم سرسفره جمع شدند و شروع  به ناهار خوردن کردند,من برای وضوساختن باتوجه به اینکه دیگرخون ریزی دستم بندآمده بود از چادر بیرون آمدم.

درفاصله سی الی چهل متری چادرها دریک محیط باز شروع به نماز خواندن کردم در حال قنوت بودم که یک لحظه صدای بمب باران هواپیمای(میگ ۲۳)شنیدم،دراین حین ناخودآگاه به سمت زمین شیرجه رفته بودم درلحظات اول نمی دانستم چه اتفاقی افتاده! گیج ومنگ بودم! تا نیم ساعتی حالت طبیعی نداشتم! کمی موج مراگرفته بود!

یکی دوستان می گفت:”در طول این چند دقیقه چند بار است که آمده ای و با ما سلام و احوال پرسی کرده ای و رفته ای” بعد از اینکه حدود نیم ساعت حالم خوب شد به طرف چادر ها رفتم.
وای!

خدای من!

چه می بینم!

مثل ظهر عاشورا شده بود!

چادرها تکه تکه شده بود!

سفره ناهار پراز خون!

و تکه های گوشت بدن بچه ها درسفره!

و در نزدیکی چادرها اجساد هم رزمانم!

دوستانم!

کسانی که تانیم ساعت پیش باهم می گفتیم ومی خندیدم!

همه بروی زمین افتاده بودند!.

باچشم خود بچه ها وخیمه ها را من دیده ام

تکه های بچه ها را بـر سر سفره من دیدم ام

لحظه ها سخت می گذشت از سی نفر فرماندهان تیپ امام حسن (ع)که برای شناسائی رفته بودیم فقط شش نفر از همرزمانم سالم بودند،که درحال جمع کردن اجساد وزخمی ها بودند،که من هم به کمکشان شتافتم

بوی گوشت وباروت فضاراپرکرده بود!
دو نفر درجمع شهدا و زخمی ها از چادر بطور سالم بیرون آمدند یک نفر زیر تانکر آب که در حال شستن دستش بود رفته بود،سه نفر هم دربیرون از چادر درمحوطه بودند.

سرداران بزرگی چون:
شهید بهروزی جانشین تیپ امام حسن (ع)
شهید اندامی و…که دراین حادثه به لقاءدوست شتافتند

باتوجه به اینکه چندسال درجنگ هستم وحوادث زیادی رادیده ام اما هیچ کدام به اندازه این واقعه، از لحاظ روحی برمن فشار نیاورده بود.
روحشان شاد

ویادشان پررهرو

ما ز وادی های آتش آمدیم

از گلوگاه کشاکش  آمدیم

آمدیم از آب های گرم هور

از لب دریاچه های سبز نور

از تماشاگه رازی سوخته

مست از عطر، نمازی سوخته

از میان آتش وباروت و دود

لحظه های آبی کشف وشهود

در طلائیه طلایی تر شدیم

درشلمچه کربلائی تر شدیم

از گذر گاهی پراز خون آمدیم

ازجزیره آه مجنون آمدیم

راوی شهید علی اکبر افضل

درباره ی مدیر کل

سلام ، محمد پارسا هستم چند سالی میشه وبسایت شهدای اقلید رو راه اندازی کردم ، با فراز و نشیب های زیادی روبرو شدم و امیدوارم بتونم این مسئولیت سنگین رو به خوبی انجام بدم ...

مطلب پیشنهادی

شهید حسن کرمی

نام شهید: حسن نام خانوادگى شهید: کرمی نام پدر: بزرگمهر تاریخ تولد: 13 شهریور 1344 …

5 دیدگاه

  1. الله اکبر
    حتما بخونید واقعا این شهید عزیز چقدر زیبا نوشتن
    ای کاش راهشون رو ما هم پیدا کنیم

  2. بسیار زیبا بود احسنت

  3. پروین افضل

    با سلام و خدا قوت، علی اکبر افضل درسال ۵۹ ثبت نام برای کلاس چهارم نظری در دبیرستان شهید شریف واقفی آبادان کرده بود که جنگ شروع شد.و پس از آن تا زمان شهادت اسفند ماه ۶۲ در جبهه ها بود و اخرین پست او در عملیات بدر فرمانده محور عملیاتی تیپ آبی خاکی امام حسن مجتبی ( ع) بود.روحش شاد و یاد ش گرامی باد

  4. پروین افضل

    ماجرای اسارت و آزادیش در عملیات بیت المقدس و قرائت ایه الکرسی در تمام لحظات و نجاتش به دلیل همین آیه شنیدنی است وتاثیر گذار

  5. پروین افضل

    ضمنا ایشان متولد آبادان هستند. بازهم از اینکه یاد شهدا را زنده میکنید کمال تشکر را داریم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.