خانه / خاطرات

خاطرات

یاد یاران ، شهید احمد سالاری

💐تقدیم به روح بلندت احمد عزیز💐 🌹یاد یاران🌹 🍁غروب غمباری است بی تو به سر بردن وتنها ماندن در ظلمتکده ی دلی که بی تمنای تو باشد ، 🌠تویی عرشی ومن فرشی مانده در حصار تنهایی !اگر نبود نغمه ی دل نشین کلامت ، برق نگاهت ، و تبسم گلگونت، …

توضیحات بیشتر »

همراهی با نور ، شهید اسماعیل مسعودی

تقدیم به شهید عزیز: 🌺سردار اسماعیل مسعودی 🌺 🌞همراهی با نور 🌞 🌓ظلمت را تاب مقاومت نبود آن زمان که نور وجودت تابیدن داشت🌞 و دستان پر مهرت🤝 گرمی بخش محفل خسته دلان ویاران هم رزمت بود و مناجات نیمه شبت عطریاس بهشتی 🌸 به ارمغان می آورد وشمیم خوش …

توضیحات بیشتر »

تبسم ماندگار ، شهید حمید امانی

🌞تقدیم به روح بلند سردار خوبیها شهید حمید امانی🌞 🌝تبسم ماندگار 🌝 فروغ دیدگانش🌞 ، چهره ی شسته شده از اشک سحرش ونگاه مهربانش به گاه تکلم با او 🌝تبسم ماندگاری بود که از او وخوبیهایش تا ابد به یادگار داریم ، 🔆 تواضع وخضوع وخشوعش نه به هنگام نماز …

توضیحات بیشتر »

هو الشافی ، هو الباقی

  هو الشافی هو الباقی هرچه می‌گفتی چیزی دیگر جواب می‌داد. غیر ممکن بود مثل همه صریح و ساده و همه فهم حرف بزند. بعد از عملیات بود، سراغ یکی از دوستان را از او گرفتم چون احتمال می‌دادم که مجروح شده باشد، گفتم: «راستی فلانی کجاست؟» گفت بردنش «هوالشافی.» …

توضیحات بیشتر »

شهید رضاقلی عوضدخت

 شهید رضاقلی عوضدخت شهید رضاقلی عوضدخت در عالم خواب برای رزمنده ای جام شربت شهادت می آورد و آن رزمنده  هم یکدفعه آن را می نوشد و ساعاتی بعد در عالم بیداری آن رزمنده در یک صبح صادق به شهادت می رسد.       مقدمه:مدت ها بود, داستان آوردن جام شربت …

توضیحات بیشتر »

ماه رمضان و روزه داری در اسارت

ازادگان ایرانی در اسارت غالباازابتدای ماه شعبان روزه می گرفتند. بنابراین قرار شدکه با دادن نگهبانی روزه بگیریم( یعنی دشمن متوجه نشود). ناگفته نماند دربیشتر ماههای سال به جهت دادن جیره غذایی کم وتنبیه های مکرر بعثی ها ازادگان ایرانی این رویه رادرپیش داشتند. البته پیشنهادخیلی ازدوستان طلبه دربندهابود. خصوصاحاج …

توضیحات بیشتر »

پست فرمانده لشکر

نصف شب بود و از شناسایے برگشتہ بود. وقتے دید همہ بچہ ها خوابن، براے اینڪہ سرو صدا نشہ بیرون چادر خوابید. یہ بسیجے آمده بود نگهبان بعدی صدا بزنہ، شروع ڪرد با قنداق تفنگ بہ پهلوش زدن. مهدے تفنگ از دستش میگیره، میره سر پست و تا صبح نگهبانے …

توضیحات بیشتر »

ریشتو روی پتو میذاری یا زیرش؟

بعد از ظهر یکی از روزهای خنک پاییزی سال ۶۴ یا ۶۵ بود. کنار حاج محسن دین شعاری، مسئول تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در اردوگاه تخریب یعنی آنسوی اردوگاه دو کوهه ایستاده بودیم و با هم گرم صحبت بودیم، یکی از بچه های تخریب که خیلی هم …

توضیحات بیشتر »

بروید دنبال کارتان

از بلند گو اعلام کردند جمع شوید جلو تدارکات و پتو بگیرید. هوا به اندازه کافی سرد بود. که فرمانده گردان با صدای بلند گفت: کی سردشه؟ همه جواب دادند: دشمن. گفت: بارک الله. معلوم می شود هنوز سردتان نیست بفرمایید بروید دنبال کارتان. پتویی نداریم به شما بدهیم!

توضیحات بیشتر »

شربت صلواتی!

شربت صلــواتی! دو تا  از بچـــه ها ، یک غـولی را همراه خودشـان آورده بودنـد و هـای هـای می‌خندیدند . گفتــم: این کیـــه ؟ گفتنــد : عراقی ! گفتــم: چطـوری اسیرش کردیــد ؟ می‌خـندیدنـد . گفتنـد : ــ از شب عملیات پنهـان شده بــوده. تشنگی فشار آورده و بـا لبـاس …

توضیحات بیشتر »