خانه / خاطرات / شهید رضاقلی عوضدخت

شهید رضاقلی عوضدخت

 شهید رضاقلی عوضدخت

شهید رضاقلی عوضدخت در عالم خواب برای رزمنده ای جام شربت شهادت می آورد و آن رزمنده  هم یکدفعه آن را می نوشد و ساعاتی بعد در عالم بیداری آن رزمنده در یک صبح صادق به شهادت می رسد.

      مقدمه:مدت ها بود, داستان آوردن جام شربت شهادت توسط شهیدرضاقلی عوضدخت در عالم رویا,برای یکی از رزمندگان دفاع مقدس که آن رزمنده هم یک دفعه جام را بالا برده و نوشیده بود,و سپس ساعتی بعددر عالم بیداری و در یک صبح صادق در جزیره مجنون بر روی یک سنگر متحرک به شهادت رسید را شنیده بودم اما…

      خیلی مایل بودم که این خواب را برای ثبت در وبلاگ از زبان خود راوی بشنوم ,تا اینکه درهفتم فروردین سال ۱۳۹۵که آرزوی موفقیت برای همه عزیزان را دارم,این مهم حاصل شد و, فرصتی پیش آمد,تا در جلسه ای این خاطره توسط کسی که خودش خواب را دیده بود,آن را برایمان تعریف کند.

      از این برادر رزمنده و جانباز دفاع مقدس سوال کردم که اگر برایتان ممکن باشه داستان نوشیدن جام شهادت توسط یکی از رزمندگان دفاع مقدس که درخواب شما آمده بود را برایمان تعریف کنید.اونیزگفت:”شمامی خواهید ازآن استفاده کنید”چون  می دانست من آنرا در بلاگ به نمایش خواهم گذاشت خیلی تمایلی از خودنشان نمی داد,و می گفت :”اگر این خاطره در وبلاگ نوشته نشود بهتر است زیرا این یک خواب است ورویای صادق است,وخواب هم خیلی واقعیت ندارد.

موقعیت خط پدافندی

      بلاخره با اصرار زیادی که از سوی ما شد,وی پذیرفت و این طور تعریف کردکه گردان فجر, جمعی تیپ المهدی «عج» به فرماندهی شهید مرتضی جاویدی ,در جبهه جنوب خوزستان در جزیره مجنون ,یک خط پدافندی تحویل گرفته بود,برای رسیدن به این خط دفاعی باید از مسیر هورالهویزه می گذشتیم,در وسط این هور که مملو از نیزار و باتلاقی هم بود جاده ای احداث کرده بودند ,که تنها راه ارتباطی بود که فقط با قایق امکان رسیدن به خط مقدم راداشتیم .

      بلحاظ موقعیت جغرافیائی آبی و باتلاقی هور,خط پدافندی که ایجاد کرده بودند از جنس کائوچوهائی بود که از آنها فبلاً برای احداث پل در عملیات خیبر استفاده شده بود,رزمندگان تعدادی از این کائوچوها را باطناب به دور هم بسته ,و سه ردیف گونی هم دور و برآن چیده بودند, به طوری که دیگر اضافه کردن ردیفی دیگر ممکن  نبود چون ,سقف سنگر از نیزارها بالا می زد و در دید دشمن قرار می گرفت .

 %d9%87%d9%88%d8%b11

        خمپاره های دشمن الی ماشاءاله به سمت مااصابت می کرد خمپاره ها می آمدند و داخل آب برخورد می کردند,وقتی که خمپاره ها به آب برخورد می کرد ترکش های آن سرد می شد و آب باعث می شدتا از سرعت حرکت ترکش هابکاهد,مگر اینکه خمپاره به داخل سنگر اصابت کند و آن هم اگر اتفاق می افتاد کائوچو را سوراخ می کرد وبه پائین می رفت.

 آشنائی بادو نوجوان رزمنده 

        دراین جا راوی خاطره متوجه شد که داریم با موبایل صدایش را ضبط می کنیم,لبخندی زد و گفت:”داریدصدا ضبط می کنید؟”ما نیز گفتم که این خاطره ها باید گفته و ثبت و ضبط شود تا برای یادگاری بماند در هرصورت ایشان کوتاه آمدند.

     در ادامه این برادر رزمنده گفت: قبل از اینکه من به این خط پدافندی که درهورالهویزه بود بروم وتقریباً روزهای آخری هم  بود که ما می بایست پایگاه پنجم شکاری امیدیه را بقصد رفتن به خط مقدم ترک می کردیم,یک اتفاق نادری افتاد که کمتر در جبهه ها شاهد آن بودم و آن واقعه این بودکه: روزی از نمازخانه پایگاه که بیرون آمدم مشاهده کردم دو نفر از رزمندگان که نوجوان هم بودند با هم مشاجره می کنند,رفتم وبین آنها میانجی کردم و آنها را نصیحت کردم و گفتم:”شما آمده اید اینجا جهاد کنید و حیف است که با هم بحث کنید” از آنهاپرسیدم آیا از خانواده شما کسی هم شهید شده ؟ یکی از آن ها سرش را زیر انداخت و دیگری گفت:”برادرم که ازشهرستان فسااعزام شده بوددرعملیات فتح المبین شهید شده است” خلاصه آنها آرام شدند و نصیحت مرا هم پذیرفتند اسم آنها را هم پرسیدم که الآن درخاطر ندارم,در هر صورت با هم رفیق شدیم معمولاً آنها را درنمازخانه پایگاه می دیدیم و هر دو هم می آمدند و در صف نمازجماعت در کنارمن می نشستند.

     تا اینکه به خط مقدم عازم شدم و در همان سنگری که مسولیتش بعهده آقای کمال اسکندری بود و حدوداً دویست متر با عراقی ها فاصله داشت و هر بیست و چهار ساعت یکبار پست ما تعویض می شد, مستقر شدم, عراقی ها هم مرتب  باخمپاره شصت این سنگر را نشانه می گرفتند و به کوفت به کوفت آن را می زدند آقای کمال اسکندری سنگری بسیار زیبا ساخته بود به این نحو که آن را با نیزارهای جزیره تزئین و نیزارها را با هم به صورت حصیربافی و به حالت منحنی وار درآورده بود.و سایبانی بسیار زیبا و قشنگ بر روی سنگر درست کرده بود و این سنگرتزئین شده با نیزارها نسبت به نیزارهای داخل آب پائین تر بودند تا از لحاظ امنیتی ازدید عراقی ها محفوظ بماند در ضمن یک پل کائوجوئی هم در کنار این سنگر نصب و وسط آن را هم سوراخ کرده بودند تا رزمندگان بعنوان سرویس بهداشتی ازآن استفاده کنند.

موقعیت سنگر کمین درهورالهویزه

        چنانچه بخاطر داشته باشید ایران تعدادی جانور(سگ های آبزی) از کشور ایتالیا به منظور های مختلفی خریداری و آن ها را در آب های هورالهویزه رهاکرده بود , وجود این جانورها در آب های شیرین هور باعث شده بود تا بهداشت محیط اطراف سنگر ها رعایت شود,در آنجا به همین لحاظ آب ماتِ مات و خیلی صاف و همچنین بدون بو بود,در هر صورت ما محیطی بهداشتی داشتیم.این سگ ها در طول زمان تولید مثل کرده واز فضولات انسانی استفاده می کردندو این مهم باعث شده بودتابهداشت محیط اطراف سنگر رعایت و آب های هور نیز تصفیه شود

 آوردن جام شربت شهادت توسط شهید رضاقلی عوضدخت 

      در این سنگر کمین بدور از همرزمان در پشت خط روزها را سپری می کردیم,و در شب های تاریک که سکوت آن منطقه را فرا می گرفت,هر لحظه بخدا نزدیکتر می شدیم, آمدن گروه های شناسائی عراقی واصابت خمپاره ها و ترکش ها و……. لحظه به لحظه مرگ را در جلو دیدگان خود حس می کردیم, ضمن اینکه من در این فضا و شرایط منطقه جنگی, توفیق عبادت شبانه را نیزپیدا کرده بودم, و شبی درهمین سنگر در عالم خواب دیدم  شهید رضا قلی عوضدخت که در عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نائل شده بود و با همان پیراهن سبز رنگی که در عکس آن شهید بزرگوار مشاهده می شود,و با یک چهره بسیار زیبا نزدم آمد,او یک لیوان جام محتوی شرابِ شهادت که آن جام همانند استیل برق می زد نیز باخود به همراه داشت من به این شهید بزرگوار گفتم:”هاااای ……..رضاقلی چطوری… دراین لحظه  همدیگر را در آغوش گرفتیم , ومن بوسه ای به روی او زدم , و او را رها نمی کردم , از اوسوال کردم باخود چه داری ؟او گفت:” این جام شربت شهادت است ” من منتظربودم که این جام رابه من بدهد خودم را آماده کرده بودم که جام را از اوبگیرم ,حالا دراین لحظه یکی از آن دو نفر هم که در پایگاه پنجم شکاری امیدیه  باهم دعوا می کردند یعنی همان فردی که گفته بود برادرم شهید شده است نیز در عالم خواب آنجا با ما بود.

       شهیدرضاقلی عوضدخت آن جام شهادت را به او داد! او نیز بدون اینکه مکث کند یکدفعه تمام جام را سرکشید دراینجا من از دست شهید رضا قلی عوضدخت ناراحت شدم و توقع داشتم که این جام را به من بدهد تا بنوشم , چرا که من از اقوام او و همشهری اش بودم و در عالم خواب از خود می پرسیدم که چرا این جام را به این فرد غریبه , یعنی همان فردی که اهل فسا ,و برادرش هم شهید شده بود, داد.در این لحظه ,ناگهان من از خواب بیدار شدم و با حالت تعجب از دیدن چنین خوابی ,همینطور آن را نزد خودم تفسیر می کردم و پیش خودم می گفتم :”این رفیق ماهم که اینجا نیست , ودرشرایطی نیست,که شهید شود,چگونه است که من چنین خوابی در باره او دیدم ؟و اینکه او الآن درپایگاه امیدیه داخل گردان است.

%d8%b1%d8%b6%d8%a7%d9%82%d9%84%db%8c_%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-1

 عکس شهیدرضاقلی عوضدخت دردستان مادربزرگوارش

شهیدی که برای رزمنده ای در عالم خواب جام شربت شهادت آورد,وآن رزمنده نیز ساعتی بعدبه شهادت رسید

تعریف خواب برای برادرایثارگرکمال اسکندری ساعاتی قبل از شهادت برادررزمنده فسائی 

       این درحالی بود که من دیگر خوابم نبرد و بلند شدم تا به کنار اسکله بروم و دست وروی خودم را بشویم,وضوئی ساختم و نمازی گزاردم تا اینکه وقت فضیلت نماز صبح فرارسید,بعد از نماز من نیز این خواب را برای آقای کمال اسکندری مسئول سنگر,اوکه اهل شهرستان کازرون بود, تعریف کردم خوشبختانه ایشان هنوز درقید حیات اند ولی به دلیل مجروحیت زیاد دارای شرایط جسمی مناسبی نمی باشد, آقای اسکندری که آن موقع مسئولیت سنگر را به عهده داشت و لازم به یادآوری  است که یکی از دست هایش هم که بر اثر اصابت گلوله شکسته شده بود را گچ  گرفته بود و در ضمن حاضر هم نشده بود برای استراحت پزشکی به مرخصی برود ایشان از پیش کسوت های هشت سال دفاع مقدس بود .

 تماس بی سیم چی برای جابجائی نیرو

      حالا دیگر کم کم  صبح و آسمان آبی هم نمایان شده بود,که ناگهان بی سیم شروع به سر و صدا کردن کرد و هی ندا می زد:” کمال کمال, مرتضی … , کمال کمال, مرتضی … کمال همین که صدای بی سیم را شندید فوراً ,رفت وگوشی بی سیم را برداشت و گفت:”کمال بگوشم , کمال بگوشم , عمومرتضی سلام ,صبح بخیر “عمومرتضی نیز از پشت بی سیم گفت:”بچه هادارن می آیند,توکلی را بفرست پایگاه شماره چهار و معطلش نکن که جایگزین داره می آید”

     نمونه ای از بلم هادرداخل هورالهویزه

      لحضاتی بعد قایق  آمد با توجه به اینکه ما در آنجا بلم هم نداشتیم, کارائی بلم بلحاظ نداشتن موتور بنزینی و استفاده از حرکات دست به منظور حرکت آن,در آنجا خیلی بهتر بود,و این قایق درحالت سلو سلو نزدیک سنگر آمد و حتی سکان دار قایق هم از گاز دادن قایق به دلیل سروصدای زیاد خودداری می کرد اگر سکان دار ,قایق را به گاز می بست عراقی ها او را به چهارلول می بستند و یا اینکه به سمت آن خمپاره می زدند قایق به حالت سلو سلو آمد,و چون ما متوجه آمدن آن بودیم و درپشت بی سیم توجیه شده بودم,منتظر بودم تا من را به عقب ببرد.

 آمدن جایگزین از رزمندگان شهرستان فسا

       ناگهان ملاحظه کردم که سرنشین این قایق همان رفیقمان که اهل فسا و برادرش هم شهیدشده بود برای جایگزینی با من به اینجا آمده است من بوسه ای برپیشانی اش زدم دراین لحظه اصلاً خوابم راهم فراموش کرده بودم همین که او را بوسیدم و او پای به داخل سنگرگذاشت,من هم پای خود را به داخل قایق گذاشتم و سکان دار قایق هم به همان حالت که آمده بود کمی به قایق گاز داد و عقب عقب  رفت همین که مابه پشت نی زارها رسیدیم ناگهان صدای خمپاره ای به حالت وییییژ گاااام به آن منطقه که سنگر مابود شنیدیم, در این لحظه سکان دار گاز قایق راگرفت و به سرعت به سمت پایگاه چهار حرکت کرد تا پایگاه چهار  یکصد متری بیشتر فاصله نبود,تا اینکه ما به منظور استراحت به پایگاه چهار رسیدیم .

اصابت یک نمونه از گلوله خمپاره به هورالهویزه

به واقعیت پیوستن خواب پس از ساعاتی از روز

      وقتی به پایگاه چهار رسیدم بجه های رزمنده استهبان می گفتند:” توکلی کجاست! توکلی کجاست! گفتم توکلی من هستم! آن ها پرسیدن تو سالمی؟ تو هیچ مشکلی برایت پیش نیامده است؟ گفتم :”نه” مگر چه اتفاق افتاده؟ جریان چیست؟ چون من تنها مسافر این قایق بودم گفتم :”پس چه کسی شهید شده است؟” چون بابی سیم تماس گرفته بودند و بر روی بی سیم های دیگر این مکالمات و گزاراشات رله می شد تمامی گزارشات و اتفاقاتی که رخ می داد و بی سیم چی گزارش می داد کسانی که کد بی سم را داشتند متوجه می شدند من پرسیم جریان چیست؟ رفتم به سمت بی سیم و از آقا کمال پرسیدم که جریان چیست؟ او هم گفت:” آن بنده خدائی که آمد جایگزین تو در همانجا درجا شهید شد! اوبه من گفت:”دیدی چه خوابی دیدی؟ و برایم تعریف کردی که درعالم رویا این رزمنده جام شهادت رانوشیده بود؟!” گوشی بی سی راگذاشتم و خداحافظی کردیم , و من هم درتعجب از این خواب و به واقعیت پیوست آن بودم ,و لحظه ای از فکر آن بیرون نمی رفتم و پیش خودم گفتم ایشان یک برادرش درفتح المبین و الآن هم خودش در اینجا شهیدشده است.من نیز خیلی ناراحت بودم و اصلاً فکر آن هم نمی کردم که این گلوله به آن سنگر اصابت کرده باشد.

images

برادرجانبازوایثارگرحاج علی رضا توکلی راوی خاطره

حضورسردارشهیدعبدالعلی نیکوئی ساعاتی پس تعبیرشدن خواب

      لحظاتی بعد حدوداً صبح ساعت نٌه تا نُه و نیم بود که ملاحظه کردم بک قایق موتوری به سکان داری شهید عبدالعلی نیکوئی که مسئولیت محورخط هورالهویزه رابعهده داشت به سمت ما یعنی پایگاه چهار می آید در حالی که این شهید بزرگوار روی قایق ایستاده بود و گاز می داد ,و سرنشینان آن هم , آقایان علی عوضدخت و محمدآقا ناصری و جعفر برخوردار که جمعاً حدوداً شش نفری می شدند,بودند و اسامی بقیه را بخاطر نمی آورم . من با دیدن این عزیزان همشهری که برای دیدن من آمده بودند با آنها احوال پرسی و روبوسی کردم آنها نشستند و با توجه به اینکه درفصل بهار و یا تابستان بودیم از آنها پذیرائی کردم و این خواب را که به واقعیت پیوسته بود,  در همان ساعات اولیه روز اتفاق افتاده بود را هم برای مهمان هایم تعریف کردم ,چون یکی از این مهمانان آقای علی عوضدخت,برادر شهید رضاقلی عوضدخت بود که همان شب به خواب من آمده و با خود جام شربت شهادت آورده بود,شهید عبدالعلی نیکوئی هم که فرمانده سپاه اقلید بود و می دانست که من سال ها درجبهه ام و عاشق شهادت , یک شوخی با من کرد و به من گفت:”آقای توکلی جکیدیا (یعنی پریدی ها)یعنی توفیق شهادت نصیب تو نشدآنها سپس خداحافظی کردندورفتند,ومن هم تعجب ازاین خواب وبه واقعیت پیوستن آن بوده و هستم.

 %d9%87%d9%88%d8%b1%d8%b4%d8%b4

عکس نمونه ای ازرزمندگان داخل قایق 

حضور درپایگاه چهاروسنگر کمین

       پس از آن واقعه من از سوی شهید مرتضی جاویدی حدوداً یکماه در این خط پدافندی حصور  و به عنوان مسوول آن پایگاه که انجام وظیفه می کردم هر چند رزمندگانی آنجا بودند که من از دیدن آنها خجالت می کشیدم بعضی از آنها سه سال و بعضی چهار سال درجبهه حضور داشتند تمای آن ها از پیشکشوتان ویل هایی بودندکه از شهرستان های فسا و استهبان… در جبهه حظور داشتند بعنوان مثال :یکی از رزمندگان بنام جواد که گاهی من را تا مماسِ سنگر کمین عراقی ها برای شناسائی می برد ولی عراقی ها جرأت تیراندازی نداشتند جواد در آن حال با صدای بلند صحبت می کرد و با صدای بلند می گفت:”رضا …حسن…” با توجه به انیکه عراقی ها صدای او را متوجه می شدند ایشان انسان عجیبی بود متأسفانه فامیلی او را بخاطر ندارم و حافظه ام یاری نمی کند.

 تقدیروتشکر

درباره ی مدیر کل

سلام ، محمد پارسا هستم چند سالی میشه وبسایت شهدای اقلید رو راه اندازی کردم ، با فراز و نشیب های زیادی روبرو شدم و امیدوارم بتونم این مسئولیت سنگین رو به خوبی انجام بدم ...

مطلب پیشنهادی

شهید حسن کرمی

نام شهید: حسن نام خانوادگى شهید: کرمی نام پدر: بزرگمهر تاریخ تولد: 13 شهریور 1344 …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.